ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

امتحان

 

من از پایان ترم و امتحان استاد می ترسم 

من از مشروط شدن از هرچه بادا باد می ترسم

 

من از سهراب و از کاوه و یا از رستم و رخشش

نمی ترسم که از ان هیکل استاد می ترسم

 

خدایا هر شبم کابوس و رویای هچل هفتی است

نه از کابوس و از رویا که از خرداد می ترسم

 

سرم در وقت پاسخ ها به این پرسش همی افتد

چرا از امتحان و پاسخش چون بید از باد می ترسم؟!!

 

همه قصدم چنین می بود کنم وبلاگ خویش را آپ

اهای*******شوریده در رو مادرت از داد می ترسم

سازمان زنان

 

سلام خدمت همه خوانندگان گرامی

 

حالا هی بیایید بگید خانوم ها رو ببیریم سر کار و اینا!

 

بیایید این همه نتیجه اش

 

جهان در دست ما مردان ولی زنها بلای جان
بگویم شرح این واقع به دوست خود به ارش* خان

برفتم من به یک سازمان برای کار شخصی ام
نشستند گرد یک میزی سه زن بر جای ما مردان!!!

پس از احوال هم گفتند خبر داری جدید یا نه؟!
که کلثوم خواستگار دارد ولی بیچاره شد مژگان!!

بدیدم جای پرونده بساط سبزی و غیبت
کلاف یا سوزنی بر نخ و یا حرفی ز این یا ان

یکی گفت کرده ام من قطع ز ریشه پای مادر شو
هرش را اورم اینجا منم الاف در این سازمان

خلاصه هی بگفتند و نه انگار یک کسی اینجاست
((الا یا ایها الساقی))برس بر داد ما مردان

طلا اگشتر و نقره خیار و گوجه و پارچه!!
ز بورس و بانک و سهم عدل همه در بحث این نسوان

یکی تحلیل ز اوضاع عراق و خاور دور کرد
یکی تحلیل نفت خام و یک سو گشته بحث نان

خلاصه بعد یک ساعت که کفگیر بر ته دیگ خورد
فلک را سقف بشکافتند ولی کارم نشد اسان

بگفتند وقت کاریشان کنون اتمام و پایان شد
نباشد جای حیرانی که زن باشد رییس ان

تو ای ((شوریده)) اکنون رو به سازمانی که مرد باشد
((کجا دانند حال ماسبکساران)) این ارگان

 

*:مخاطب ما اقا ارش هستند و یکی از دوستان وبلاگی

شاعرم

 

 

سلام به همه دوستان گرامی!

 

این شعر رو در وصف خود خود گفتم!........خوب بابا ما هم ادمیم ها!!

 

از همه کسانی که به ما لطف دارن و نظر میدن ممنونیم!

اخ که چقدر گشنمه!.......این شعر تقدیم به شخص خودم!

 

 

 

 


شاعرم شاعر شوریده ی خیلی خفنم       
شمع هر مجلس و هر محفل و هر انجمنم

اتشی پاره۱! و مقیاس زمین لرزه ی من
هفت و یک ریشتر و سونامی۲ شعر کهنم

نَقل هر مجلس و محفل همه اشعار من است
درّ نیکو و گوهر بار و شکر از دهنم

حافظ و سعدی و جامی همه از ذوق چو من
نام من را همه بردند که شیرین سخنم

شعر در می کنم از ذائقه خوب خودم

خوب در چشم ترش می شکند از هنرم!

 

از نظر دور نباشد که کنم وصف زنان

((کاتش اندر گنه)) جامه۳ نسوان فکنم!

 

باز و این جامعه از شعر همایونی ما

گشته اند در تب و تاب مشت زنند بر دهنم