ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

 

 

     سلام به همه

 

           تا اطلاع ثانوی تعطیل!

سازمان زنان

 

سلام خدمت همه خوانندگان گرامی

 

حالا هی بیایید بگید خانوم ها رو ببیریم سر کار و اینا!

 

بیایید این همه نتیجه اش

 

جهان در دست ما مردان ولی زنها بلای جان
بگویم شرح این واقع به دوست خود به ارش* خان

برفتم من به یک سازمان برای کار شخصی ام
نشستند گرد یک میزی سه زن بر جای ما مردان!!!

پس از احوال هم گفتند خبر داری جدید یا نه؟!
که کلثوم خواستگار دارد ولی بیچاره شد مژگان!!

بدیدم جای پرونده بساط سبزی و غیبت
کلاف یا سوزنی بر نخ و یا حرفی ز این یا ان

یکی گفت کرده ام من قطع ز ریشه پای مادر شو
هرش را اورم اینجا منم الاف در این سازمان

خلاصه هی بگفتند و نه انگار یک کسی اینجاست
((الا یا ایها الساقی))برس بر داد ما مردان

طلا اگشتر و نقره خیار و گوجه و پارچه!!
ز بورس و بانک و سهم عدل همه در بحث این نسوان

یکی تحلیل ز اوضاع عراق و خاور دور کرد
یکی تحلیل نفت خام و یک سو گشته بحث نان

خلاصه بعد یک ساعت که کفگیر بر ته دیگ خورد
فلک را سقف بشکافتند ولی کارم نشد اسان

بگفتند وقت کاریشان کنون اتمام و پایان شد
نباشد جای حیرانی که زن باشد رییس ان

تو ای ((شوریده)) اکنون رو به سازمانی که مرد باشد
((کجا دانند حال ماسبکساران)) این ارگان

 

*:مخاطب ما اقا ارش هستند و یکی از دوستان وبلاگی

متنوع

 

 

سلام به همه دوستان گرامی و خوانندگان عزیز

چند روزی هستش که دست و دل ما به شعر گفتن نمیره!

برای همین هم چند تا شعر رو گلچین کردم برای امروز

چون خانومها اعتراض کرده بودند و گفته بودند که شعر سازمان ملل مردها خیلی بهشون بر خورده بود ما هم گفتیم یه شعر براشون بذاریم حسابی کف کنند!

شعر از عمران صلاحی:

شنیدم که توی یکی از بلاد
زنی بچه ای عینهو شیر زاد

سرش گنده و صاحب یال بود
ز وضع زمان فارغ البال بود

چو در گوش من خیمه زد این خبر
مرا زود بیتی گذشت از نظر

که فرمود فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد

زنان را بود همین یک هنر
نشینند و زایند شیران نر
--------------------------------------------------------------

 

هری پاتر و یل سیستان


کنون رزم پاتر و رستم بگوش دگرها شنیدی خوب این هم به روش


دیدن هری پاتر رستم را:

رستم از یازده نبرد خونین باز می گردد...افراسیابان و سهراب و اکوان دیو و اسفندیار را نگون ساخته است. لیک اکنون بسی الاف است و طفلک بر سر کوچه نشستی و با رخش هی می رود تا دور برگردان و بر می گردد...

به رستم می گویند هری پاتر امده و اورا به نبر دعوت کرده...رستم که دلش لک زده برای یک جنگ حسابی،راهی می شود...


میدان نبرد-خارجی-روز

هری با قدم های محکم رسید صدای هری را چو رستم شنید
پرید رستم از زین رخش خودش هری هم پیاده شد از آذرخش

نگه در نگه....دشت خاموش و خف جهانی فرو رفته کلا تو کف
همه مات و مبهوت این ماجرا که رستم چه خواهد کند بچه را؟

رستم تک و تنها بود و ایرانیان محل رخش هم به او نگذاشته بودند. عوضش سپاه پاتریان تا دلت بخواهد مملو بود از هوادار و چیرلیدر و خرده ساحر.

سپاه دلیران که زاغارت بود ولی تیم پاتر ز هاگوارت بود
رون و هرمیون ...چو و شخص مدیر که اسمش فراموش کردم حقیر!



رجز خوانی دو پهلوان:


هری گفت رستم تویی نره غول؟ بیاموزمت فن رزم از اصول
شنیده بدم هیکلت خوشگل است نبرد و ستیزه تورا مشکل است

ولی رستم آن قد که می دید بود سرش تا کمربند هاگرید بود
بدو گفت رستم برو بچه جون برو آمریکا درستون رو بخون
سوالی مرا آمده ای پسر ندارد سر دسته جاروت خطر؟

من انم که ایران به دست من است ز چین تا دبی جمله پست من است
منم رستم زال دستان منم جوان مرد و شیر دلیران منم
گرت من کنم فوت بادت برد دگر لرد ولدمورت یادت رود...
هری چون شنید اسم اسمش نبر عجب کرد احساس رعب و خطر

چشمانش را تنگ کرد کمی عقب رفت...رستم هم رفت عقب...دشت و دشستان مهیاست تا نبردی خونین را شاهد باشد...هری از سویی گمان می برد رستم از عمال تروریست ولدمورت است....و رستم هم هری را یک آمریکایی می داند که آمده ایران تا بچه ها را اغفال کند...تازه با آمدن او هیچ کس دیگر شاهنامه نمی خرد و همه در کف هری پاترند..پس چه دلیلی بهتر از این برای آغازیدن جنگی یکپارچه خون خین



جهان پیش آن دو... تیریپ خسته است هری روی جاروش بنشسته است

هری می کند چوب خود را تمیز و چوبش زند هی جرقه یه ریز

کمانش بیاورد رستم برون هری هم پنیرو نوتلا و نون
خودش را کند تقویت مرد یل مبادا کند ضعف و گردد خجل

رستم خود را پهلوان می دید که سرتاسر پهنه ی دنیا در چنگ او بود روزی....ترسی است عظیم از نبرد با جقله بچه ی سرزمین تازه کشف شده ی ایادی استکبار....آیا باید با آنها در افتد...یا برگردد پیش تهمینه ؟ مرز بین عشق و عقل که می گویند این است ها....


دو یل وارد گود میدان شدند جماعت دگر بار حیران شدند
همه ناخن رعب خود می جوند مبادا بیابد یکیشان گزند

جنگ در می گیرد....زمین و زمان سیاه می شود....رستم هی فن به کار می گیرد...رجز خوانی در نبرد هم ادامه دارد...سپاهیان خموشند و اسب ها شیهه می کشند....داستانی است که بیا و ببین...نویسنده این سطور وقت ندارد که شعر همه ی اینها را بنویسد.....خلاصه عجب جنگی است ها....


و رستم کمان چاره ی کار دید و فورا ز رخشش به پایین پرید

رستم تیر را در سوفار کمان بنهاد....

بر اوراست چپ کرد و چپ کرد راست هری زل زده بود به اون عین ماست

رستم با خود می گوید چرا این بچه نمی ترسد....نکند این هم پسر ماست و خبر نداریم....اگر ملت اینجا نایستاده بودند از او می خواستم که لباس از تن بیرون کند مبادا یک جاییش نشانی بسته باشند به نماد پوری ما...
رستم با خود فکر می کند...در تردید است...اگر اورا بکشد ممکن است یک بار دیگر فرزند کشی تکرار شود و پهلوانی اش زیر سوال برود...و اگر دست از او بکشد هم می گویند ترسیده و هم اینکه تهمینه دهانش را آسفالت خواهد نمودی بس که هی این ور و ان ور توله پس انداختندی...



رستم تصمیمش را می گیردو چشم هری نشانه اوست.

هری و بلر هر دو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به...


خلاصه کمان را به آخر کشید به جز چشم پاتر که چیزی ندید...

دشت یکپارچه سکوت می شود....خروش از کمان برمیخیزد....و رستم می رود که کار را تمام کند....

چو زه را رها کرد سردار طوس.... هری گفت:"سان‌دیس‌سیریش‌سیم‌سیوس! "


دشت ساکت شد. گوی گرد مرگ پاشیدند بر آن عرصه های و هو....رستم در جا خشک شد و آوردندش کنار میدان فردوسی تا سر حوصله نصبش کنند کنار صاحبش. هری در کمال ناباوری سه امتیاز این نبرد را هم گرفت و از گروه خود صعود کرد...
و مردمان ایرات و توران و زابلستان و کابلستان همچنان در کف اند. که رستم ان همه رشادت و فن به کار بست.و هری با یک ورد ساده اینچنین یل سیستان را از پای در اورد...

به هر حال تورانیان نامه نوشتند و بمب گوگلی ساختند و بهر غرامت خانم جی-کی رولینگ را درخواست کردند. هرچند دو ماه بعد کلا همه چیز یادشان رفت.

شنو پند من چلچراغی کنون کمی هم ز تاریخ ایران بخون
نگویم هری بد سرشت است و دون ولی رستمم دل داره ای جوون
برو کار می کن مگو چیست کار؟ به تاریخ ایران بکن افتخار
نه که هی دم از زال و رستم زنی ز جمشید و کوروش گهی دم زنی
بکن توشه راه خود افتخار که مردی به علم است و به پشتکار

-
بعد از تحریر: اعتراف می کنم ما گمان می کردیم هری از بچه های امریکایی است! نگو از جماعت انگلو ساکسون ها بوده...به هر حال جدا از اینکه سگ بردادر شغال است...می دهیم بچه ها یک اعتراف بگیرند ...از شبکه ۴(؟۱) هم پخشش می کنیم که بگوید امریکایی بودم...واللا!

منبع: صید قزل آلا در اینترنت

 

----------------------------------------------

و این شعر هم از شاعر معصار خوب کشورمان ابوالفضل زرویی نصراباد

 

خرید نوروز!

- بده بد بد... چه شلواری ؟ چه تنبانی ؟
- همان شلوار، بابا جان !
همان تنبان که در ویترین بوتیک گشته آویزان !
همان تنبان که نرخش را
نوشته شش هزار و سیصد و پنجاه و شش تومان !
- بده بد بد... چه دیناری؟ چه تومانی؟
« دلار »ی گشته هم دامان و هم تنبان
و حتی نرخ سیگار و خیار و کشک و بادمجان !
- پدر جان، راست می گویی
ولی، اما...
- بده بد بد... بده بد بد... چه « زیرا »یی؟ چه امایی؟
پسر جان، غم مخور، دیو تورم سخت پوشالی است
خوشی کن، جان بابا، وضعمان عالی است !
اگرچه تا حدودی جیب مان خالی است !
- ولی آخر پدر جان، پاچه شلوار من پاره است !
مرا امروز با دیو تورم، هیچ کاری نیست
چرا آخر در اینجا هیچ شخصی ناظر قیمت گذاری نیست؟
- بده بد بد... بده بد بد... چه مسئولی؟ چه عنوانی؟
وزیرانی که ما داریم،
گروهی گفتگومندند و جمعی راست گفتارند
تمامی، با خبر از وضع بازارند !
برای رفع این معضل،
همه از صبحدم تا هشت بعد از ظهر، بیدارند !
- پدر جان راست گفتی، لیک
برای بنده، گفتار شما تنبان نخواهد شد
سخن از قرص و کپسول و دوا گفتن
برای درد من، درمان نخواهد شد !
- بده بد بد... بده بد بد... چه دارویی؟ چه درمانی؟!
تو گویی بخت داروخانه های معتبر بسته است
یکی رفته ست و در را پشت سر بسته است
دوایی هست و در بسته است !
ولیکن هیچ جای نا امیدی نیست
همین فردا ز خارج، می شود وارد:
لباس و داریوش و فرفر و آموزگار و وام و ستار و گل وشلوار و دمپایی !
ببه... به به... ببه... به به !
چه فردایی ! چه رویایی !
- پدر جان، راست فرمودی(!)
خوشا امسال هم مانند سال پیش، بنشستن
و صدها وصله، دور از چشم مسئولان، به آسانی
زدن بر خشتک صد چاک تنبانی !
« چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ! »

همه شما رو به خدا می سپارم...............شوریده