ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

دل تنگ من

 

امروز داشتم یک شعر از خانم پروین اعتصامی می خوندم......من عاشق این شاعرم

 

واقعا شعر های بسیار زیبایی دارد.........من این شعر را می نویسم که بسیار زیباست

 

امروز وقتی این شعر را خواندم بسیار گریستم.......و قطره اشک بر صورتم جاری

 

امروز حال خوشی نداشتمفقط سکوت کردم.....حتی بلبلان نیز از این سکوت من تعجب کرده

 

بودندو این شعر من رو یاد چیزی انداخت که افسوس خوردم........

 

التماس دعا از همگی دارم که خیلی داغون شدمیه چند روزی می خواهم ساکت باشم

 

عنوان شعر هم هست:         ارزوها

 

     

 

ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن

نیست گشتن لیک عمر جاودانی داشتن

 

عقل را دیباچه اوراق هستی ساختن

علم را سرمایه بازارگانی داشتن

 

کِشتن اندر باغ جان هر لحظه ای رنگین گلی

وندران فرحنده گلشن باغبانی داشتن

 

دل برای مهربانی پرورندان لاجرم

جان به تن تنها برای جانفشانی داشتن

 

ناتوانی را به لطفی خاطر اوردن به دست

یاد عجز روزگار نا توانی داشتن

 

در مدائن عاشق جغد گشتن یک شبی

پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن

 

                    صید بی پر بودن و از روزن بام قفس

                    گفتگو با طائران بوستانی داشتن

یاد یار

 

 

هرکه شده است طالب دیدار یار

پی زند از می که شود او خمار

 

تا که بدیدی سر و صورت عزیز

دل مده و مست مشو بی گدار

 

هر که شده است عاشق و مست صنم

هر طرفی مست و خراب اه و زار

 

می کشد و می برد و می زند

وصل و لقایش به خدا می سپار

 

در شب و روز گشت مدام این دلم

در هوس صورت ان گلعذار

 

پرده ز رخ بر نگشاید حبیب

کی شود آید به دلم ان عیار

 

دیده من گشت به خون روز و شب

وعده به من داده ای تو بی شمار

 

وصف گل روی تو از هر زبان

تا که شنیدم شده ام بی قرار

 

بر دهنم ذکر و صدا جز تو نیست

ساغر و ساقی شده اند دل فگار

 

رقص کنان در طلبت جرعه نوش

مست و خراب گشته ام از کار و زار

 

وصل تو را گو چه کسی می برد؟!

هر که کند در راه او جان نثار

 

کاش بیایی و غم دل بری

پاک کنی بر دل من این غبار

 

راه زن این دل من گشته ای

دزد دل و چشم و حواس ای عیار

 

نیست دگر جای تو ای عاشقا

راه و مسیر کج بکن از ان دیار

 

قلب و دلم چون که شکستی عزیز

اسم مرا شاعر شوریده دار

روایت

 

 

ان بشنیدم که عاشقی می گفت

که در هوای دیدن یار است

 

به هر گلی که رسید و می بویید

شمیم گل هوای دلدار است

 

به وقت شراب و غزل گویی او

که یار جلودار و در کار است

 

کسی نگفت به عاشق که دلبر را

هزار رقیب هست که بر دار است

 

شکسته شد چو گلی این عاشق

همچو گل ز عشق بلبلی زار است

 

ز دیده عاشق ببین که روان است

که خون و اشک و غمش کار است

 

تو مباد شوریده که در این عرصه

خودی نشان بدهی که کار تو زار است