ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

زندان تنگ

 

 TinyPic image

 

تنهایی را دوست دارم.......چون به من فرصت تفکر را می دهد........برنامه هایم را تنظیم

 

کرده ام ...........برای اینده که نزدیک است و انشاالله که به وفق مراد باشد........

 

می خواهم انچه گذشته برایم اتفاق افتاد را فراموش کنم و به فکر برنامه بلند مدت خویش باشم

 

امروز احساس غمگینی داشتم اما خوشحالم.....غم زیباست و مرا تنها نگذاشته است

 

چون خداوند می فرماید(( انا فی مکسر القلوب))

 

قلب شکسته ام را خالی از سکنه نمی بینم.....او با من است.......

و در برنامه ام حتما مرا کمک خواهد نمود

 

خداوند حافظ شما باد.........شوریده

 

من ماندم و درد فراق در کنج این زندان تنگ

کو یاوری تا بشکند زنجیر و این فقدان تنگ

 

تنهایی و دلدادگی تنها نصیب من شدست

کو دلبری یا مه وشی تا بشکند مستان تنگ

 

در ارزوی پر زدن شوقی درخشید از نگاه

با ارزوی وصل تو من بشکنم دستان تنگ

 

قلبم پر از اه و فغان یا اتشی از عمق جان

شعله کشید و گُر گرفت ای مظهر خوبان تنگ

 

ماییم و این داغ زمان ماییم و این دلدادگی

ماییم و این تنهایی و ماییم و این زمان تنگ

 

در سینه بیرون کرده ام هر بت و یا هر دلبری

کاتش در این سودای او آبی بر این جانان تنگ

 

شوریده گشتی شاعرا از عمق جان افروختی

در این قفس تنهایی و یارا کمک حیران تنگ

سنگ مزار

 

 

بی تو چه کنم؟

 

سلام بر خوانندگان گرامی .........مرگ حقیقت است و راهی برای فرار نیست

از زندان تن به بیرون امدن و به همه چیز یعنی خداوند تعالی رسیدن است

خانم پروین اعتصامی یک شعر بسیار زیبا برای سنگ قبر خودشان نوشتند

این که خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

 

من هم گفتم یک شعر بنویسیم و با الهام از شعر ایشان چیزی نوشتیم

 

ملتمس دعای شما.......شوریده

 

عاقبت خاک سیه جسم مرا ماوا شد

عاقبت سنگ لحد بر سر من بر پا شد

 

عاشقی جز غم و جز هجر مرا هیچ نداد

اتش و اه و فغان قبر مرا اوا شد

 

بر سر سنگ و کفن این بنویسید که من

مستی و عاشقی از صورت او پیدا شد

 

گر چه در تلخی و شیرین لحظات محکم بود

ناگهان دین و دلش داد که او شیدا شد

 

بر سر خاک بیایید و دلم شاد کنید

خانه من به حضور همگان زیبا شد

 

در شب اول قبرم که مرا یاری نیست

یادی از شاعر شوریده کنید فردا شد

بهره من از عشق

 

 

سلام نمی خواستم چند روز اپ کنم .....ولی دلم ناگهان گرفت و کلمات بر زبانم جاری شد

اشک ریختم و گفتمو سرودم ........این قلب پاره من است........که با هیچ مرهمی

خوب نمی شود..........اما یک توصیه:عاشق نشوید.....عاقل شوید

 

 

ای خوشا من را نصیب از عشق نبود

قلب من اکنده از این غم نبود

 

کاش و در دوران خوب کودکی

ارزویم در هم و ور هم نبود

 

کاش سرب داغ بر چشمان من

یا که سیخ داغ بر قلبم نبود

 

کاش می ندیدم ماجرای عاشقی

پشت من از نارفیقی خم نبود

 

کاش در روزی که عاشق می شدم

عقل من ساکت و یا کورم نبود

 

عمر من در عاشقی و هجر رفت

خرده عقلی بر سر و گوشم نبود

 

عهد بستم عاشقی را بر کنم

عهد را بشکستم و هیچم نبود

 

جز ز اینکه قلب من اتش گرفت

جز جفا و درد عشق دیدم نبود

 

ای خدا قلبم گرفت از این و ان

در سرای بی کسی یارم نبود

 

در دلم اتش فتاد و خون خورم

ای خدا بین یاد من هم او نبود

 

می خورم زهر و فغان از عاشقی

خون به دیده یا که در دل کم نبود

 

در دل شوریده هر غم خانه است

لب فرو بستم که دیگر دم نبود