داشتم شعر اقای مشیری را می خوندم که خیلی با احساس گفته بود..........
هر چی می خوندم سیر نمی شدم........یک شعر مثل ایشان گفتم ولی مثل ایشان با احساس نبود
فقط زبان حال خودم بود.......دیگه با همه کاستی هاش من رو ببخشید
موفق باشید....شوریده
((بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم))
سر به زانو بگرفتم قلب خود را بشکستم
غرق در خاطره ها گام نهادم
یاد ان روز دمی با تو سپارم
گلی از شاخه بچیدم
غم و نازت بخریدم
زیر باران دل انگیز با هم از کوچه گذشتیم
((پر کشیدیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم))
ساعتی گریه کنان اشک فشاندیم.
من شدم همچو اسیری که فتاد است به دامت
تو مرا صید نمودی و بکشتی که همین است گناهت
گل و بلبل همه شان بار غم عشق کشیدند
عشق با من که یکی شد پس چرا هیچ ندیدند
بعد یک سال که از کوچه گذشتم
اشک ریزان که به دنبال تو گشتم
شب و ابر و مه سرما
مه سرما شب یلدا
با هم از عشق بگفتیم
زیر ان نخل بخفتیم.
ناگهان زود تمام شد شب ان خاطره خوش
راه ما گشت جدا قصه و عشق بشد پوش!!!
من شوریده شدم از غم و از خاطره تو
هیچ نگیرم نشانی دگر از خاطره تو
تنهایی را دوست دارم.......چون به من فرصت تفکر را می دهد........برنامه هایم را تنظیم
کرده ام ...........برای اینده که نزدیک است و انشاالله که به وفق مراد باشد........
می خواهم انچه گذشته برایم اتفاق افتاد را فراموش کنم و به فکر برنامه بلند مدت خویش باشم
امروز احساس غمگینی داشتم اما خوشحالم.....غم زیباست و مرا تنها نگذاشته است
چون خداوند می فرماید(( انا فی مکسر القلوب))
قلب شکسته ام را خالی از سکنه نمی بینم.....او با من است.......
و در برنامه ام حتما مرا کمک خواهد نمود
خداوند حافظ شما باد.........شوریده
من ماندم و درد فراق در کنج این زندان تنگ
کو یاوری تا بشکند زنجیر و این فقدان تنگ
تنهایی و دلدادگی تنها نصیب من شدست
کو دلبری یا مه وشی تا بشکند مستان تنگ
در ارزوی پر زدن شوقی درخشید از نگاه
با ارزوی وصل تو من بشکنم دستان تنگ
قلبم پر از اه و فغان یا اتشی از عمق جان
شعله کشید و گُر گرفت ای مظهر خوبان تنگ
ماییم و این داغ زمان ماییم و این دلدادگی
ماییم و این تنهایی و ماییم و این زمان تنگ
در سینه بیرون کرده ام هر بت و یا هر دلبری
کاتش در این سودای او آبی بر این جانان تنگ
شوریده گشتی شاعرا از عمق جان افروختی
در این قفس تنهایی و یارا کمک حیران تنگ
سلام بر خوانندگان گرامی .........مرگ حقیقت است و راهی برای فرار نیست
از زندان تن به بیرون امدن و به همه چیز یعنی خداوند تعالی رسیدن است
خانم پروین اعتصامی یک شعر بسیار زیبا برای سنگ قبر خودشان نوشتند
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
من هم گفتم یک شعر بنویسیم و با الهام از شعر ایشان چیزی نوشتیم
ملتمس دعای شما.......شوریده
عاقبت خاک سیه جسم مرا ماوا شد
عاقبت سنگ لحد بر سر من بر پا شد
عاشقی جز غم و جز هجر مرا هیچ نداد
اتش و اه و فغان قبر مرا اوا شد
بر سر سنگ و کفن این بنویسید که من
مستی و عاشقی از صورت او پیدا شد
گر چه در تلخی و شیرین لحظات محکم بود
ناگهان دین و دلش داد که او شیدا شد
بر سر خاک بیایید و دلم شاد کنید
خانه من به حضور همگان زیبا شد
در شب اول قبرم که مرا یاری نیست
یادی از شاعر شوریده کنید فردا شد