دلبر من تو یار من ای مه و ای نگار من
ای تو و چین ابروان گشته مدام کار من
در هوسم که باده را در ره تو بنوشمی
می شکنم غرور خود ساغر تو کنار من
ای مه و ای جلال من ای بت و ای سرای من
می کُشی و تو می بری این دل بی قرار من
سوز نی از جدایی است یا که ز هجر یار من
ای دل پر فغان من می رسد این بهار من
ای دل شوریده چرا جام و سبو می شکنی
در شب و دوری و فغان یاد نما ز یار من
گو تو دعا برای یار مست شو از صدای من
سجده نما و گریه کن تا برسی به دار* من دار: سرزمین
سلام .اومده بودین و به وبلاگم سر زده بودین.رسم ادب دونستم که بیا و وقتی که اومدم .به اینهمه زیباییه وبلاگتون آفرین گفتم . لینکتون میکنم.بابای
سلام شوریده
باده منو یاد موش و گربه ی عبید زاکانی انداخت.
یار هم از شعرای دیگت یه سر وگردن بالا تر بود !
اون یکی وبلاگتو چرا آپ نمیکنی ؟ اصلا دو تا میخوای چی کار ؟
اون نوشته ی شریعتیم چشام ۴ تا شد تا خوندمش.
سلام. مطالبت جالب هست. موفق باشی عزیزم.(سانا..)
واقعا زیبا بود نمی دونم چی بگم