داشتم شعر اقای مشیری را می خوندم که خیلی با احساس گفته بود..........
هر چی می خوندم سیر نمی شدم........یک شعر مثل ایشان گفتم ولی مثل ایشان با احساس نبود
فقط زبان حال خودم بود.......دیگه با همه کاستی هاش من رو ببخشید
موفق باشید....شوریده
((بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم))
سر به زانو بگرفتم قلب خود را بشکستم
غرق در خاطره ها گام نهادم
یاد ان روز دمی با تو سپارم
گلی از شاخه بچیدم
غم و نازت بخریدم
زیر باران دل انگیز با هم از کوچه گذشتیم
((پر کشیدیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم))
ساعتی گریه کنان اشک فشاندیم.
من شدم همچو اسیری که فتاد است به دامت
تو مرا صید نمودی و بکشتی که همین است گناهت
گل و بلبل همه شان بار غم عشق کشیدند
عشق با من که یکی شد پس چرا هیچ ندیدند
بعد یک سال که از کوچه گذشتم
اشک ریزان که به دنبال تو گشتم
شب و ابر و مه سرما
مه سرما شب یلدا
با هم از عشق بگفتیم
زیر ان نخل بخفتیم.
ناگهان زود تمام شد شب ان خاطره خوش
راه ما گشت جدا قصه و عشق بشد پوش!!!
من شوریده شدم از غم و از خاطره تو
هیچ نگیرم نشانی دگر از خاطره تو |