هرکه شده است طالب دیدار یار
پی زند از می که شود او خمار
تا که بدیدی سر و صورت عزیز
دل مده و مست مشو بی گدار
هر که شده است عاشق و مست صنم
هر طرفی مست و خراب اه و زار
می کشد و می برد و می زند
وصل و لقایش به خدا می سپار
در شب و روز گشت مدام این دلم
در هوس صورت ان گلعذار
پرده ز رخ بر نگشاید حبیب
کی شود آید به دلم ان عیار
دیده من گشت به خون روز و شب
وعده به من داده ای تو بی شمار
وصف گل روی تو از هر زبان
تا که شنیدم شده ام بی قرار
بر دهنم ذکر و صدا جز تو نیست
ساغر و ساقی شده اند دل فگار
رقص کنان در طلبت جرعه نوش
مست و خراب گشته ام از کار و زار
وصل تو را گو چه کسی می برد؟!
هر که کند در راه او جان نثار
کاش بیایی و غم دل بری
پاک کنی بر دل من این غبار
راه زن این دل من گشته ای
دزد دل و چشم و حواس ای عیار
نیست دگر جای تو ای عاشقا
راه و مسیر کج بکن از ان دیار
قلب و دلم چون که شکستی عزیز
اسم مرا شاعر شوریده دار |