روایت

 

 

ان بشنیدم که عاشقی می گفت

که در هوای دیدن یار است

 

به هر گلی که رسید و می بویید

شمیم گل هوای دلدار است

 

به وقت شراب و غزل گویی او

که یار جلودار و در کار است

 

کسی نگفت به عاشق که دلبر را

هزار رقیب هست که بر دار است

 

شکسته شد چو گلی این عاشق

همچو گل ز عشق بلبلی زار است

 

ز دیده عاشق ببین که روان است

که خون و اشک و غمش کار است

 

تو مباد شوریده که در این عرصه

خودی نشان بدهی که کار تو زار است