هر که شدست در طلب زلف یار
ای صنما باده و چنگی بیار
یار اگر در دل ما خانه داشت
این دل من گو که چرا بود زار
مست شدم باده و جامت کجاست
ساغر و پیمانه و ساقی کنار
در شب هجرت بزدم پی ز می
شد به دلم خانه دوزخ که نار
از عطش عشق تو ای یار من
کشت مرا این دل بی تاب و خار
شاعر شوریده دلش چون شکست
ای بت من چنگ به تاری گذار |