ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

ماییم و داغ زمانه

وبلاگ تنهایی خودم

                               به نام خدا

 

الان نمی خواهم شعر بگویم.....نمی دانم شعر همچون سیلی بر

 

زبانم جاری می شود.......ولی قصد کاری بسیار بزرگ را

 

دارم.....همراه با دوست عزیزم ارش.........که بعد از ان کار

 

بسیار مهم .........این کار بسیار مهم که از ان کار قبلی نیز مهمتر

 

است را انجام بدهیم.......امروز کمی حالم بهتر است......

 

می خواستم شعری بگویم که دیدیم رمقی بر تن نیست

 

چون دل ما همچو ساغری است که زهر در ان باشد

 

بگذریم........که از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است

 

فقط برای من و دوست خوبم دعا کنید

 

بار الها کمکم کن که توانم بروم

بی سر و جان بروم یا که بی سر بدوم

 

موفق باشید.........شوریده

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.hafti-hafti.blogsky.com

ما که تحبس الدعایییم
ولی همینجا نقدیش میکنم و آرزوی موفقیت میکنم برات/براتون
هر روز که نمیشه شعر گفت اگه هر موقع میخواستی میتونستی شعر بگی که مزه نداشت ؟‌داشت ؟
کاشکی منم یه کار مهم واسه انجام دادن داشتم(بی تفاوتی یک علیرضا)

mhb دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://lahlah.blogsky.com

سلام

هر خط نوشته ات یه معنی را میرساند

گیج شدم

ولی میدونم میخواستی چی بگی

ممنون که خبر به روز شدنت رو به ما هم میگی

یه لطفی هم بکن اونم انکه خبر به روز شدنت رو در کنار نقد و یا بررسی نوشته ما بگذار که ما هم از حضورت استفاده کنیم

ممنون
mhb

X .:. دختر برفی .:. X دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلاممم
قشنگه...
ایشالله هر چی هست توش موفق باشین
. . .

روزاتون برفی

ارش دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ق.ظ

دمت گرم .
شوریده انشا... میریم .
فقط با کمک خدا
تا بعد بای دوست عزیزم......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد