زلف تو باشد به میان نام تو باشد به زبان
در ثمین و گوهری بریزد از شهد و دهان
بوی تو امد به مشام چهره تو باز شد است
سینه شرحه مرا شرح نما ماه عیان
مرده منم روح بدم بر تن این خسته تنی
باده بیار و جان بگیر تا برسم چرخ زنان
دلبر و دلرباییت ای که شده زبان زدی
روی به ما چون بکنی مرغ هوا و سحران
خسته منم بس که شدم عاشق پیمانه و می
هیچ نخواهم دگری یاغم و ناز دگران
شاعر شوریده منم ای همگان گوش کنید
عاشقی و شکستنی بهر دل خسته تنان
زیباست . خوب مینویسی .تقدیم به شما:
اگر خود را باور داشته باشی!
اگر بدانی که کیستی؟
چه می خواهی؟
چرا می خواهی؟
اگر خود را باور داشته باشی!
با اراده ای پولادین!
با نگرشی بس سازنده!
می توانی به خواسته هایت،
دست یابی!
می توانی،
زندگی را از آن خود سازی
اگر بخواهی....
من ارچه حافظ شهرم جوی نمی ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
نمیدونم با خوندن شعری که ذکر کرده بودی نا خود آگاه یاد این شعر افتادم!
ممنون از اینکه به ما سر می زنی!
عاشقی و شکستنی به هر دلی بهر زمان
خیلی زیبا بود
سلام
قشنگ بود خوشم اومد به منم سر بزن ایشا لله خوشت بیاد